انسانها در عین وحدت در بشر بودن، در نوعی کثرت (در عقاید، علایق، نژاد، زبان و ...) به سر میبرند که البته گریزی از پذیرش این هر دو واقعیت نیست. اما امروزه نزاع میان وحدت و کثرت، در صورتی تازه، جامعة انسانی ...
بیشتر
انسانها در عین وحدت در بشر بودن، در نوعی کثرت (در عقاید، علایق، نژاد، زبان و ...) به سر میبرند که البته گریزی از پذیرش این هر دو واقعیت نیست. اما امروزه نزاع میان وحدت و کثرت، در صورتی تازه، جامعة انسانی را به خود مشغول ساخته است: آیا انسانها با وجود تمام تفاوتهایی که با یکدیگر دارند، از حقوق واحدی برخوردارند؛ حقوقی که بتوانیم آنها را «حقوق بشر» بنامیم و همه ملزم به رعایت آن باشند؟ آیا «حقوق بشر» با کثرت نگرشها و منشهای جوامع انسانی سازگار است؟ در همین راستا، مسئلهای دیگر رخ مینماید: نگرشهای مذهبی و عرفانی همواره انسانها را به چند گروه تقسیم میکنند و برداشت ابتدایی آن است که این گروهها از حقوق واحد و یکسانی برخوردار نیستند. با پذیرش چنان نگرشهایی، باور به «حقوق یکسان و اساسی بشر» چه سرنوشتی مییابد؟ برای پاسخگویی به این پرسشها، در این مقاله، نگاه دو چهرة سرشناس و تأثیرگذار شرق و غرب به این موضوع کاویده میشود: مولوی و نیچه.